شهدا شرمنده ایم خاطرات مردان بی ادعا
| ||
|
مسابقه دو میدانی فرمانده لشکر با نیروهایش
او تا دو سوم مسیر به همراه بیشتر افراد با شتاب کمی میدوید، در قسمت پایانی آرام آرام به سرعتش اضافه کرد. وقتی بچهها به پایان خط رسیدند او هم در میان ده تن دونده پیشتاز قرار داشت. ![]() موضوعات مرتبط: برچسبها:
وقتی شهید خرازی را به مقر راه ندادند
خبرگزاری فارس: جلسه فرماندهی در یکی از مقرها تشکیل میشد؛ دستور رسید، هیچ کس بدون کارت شناسایی وارد نشود. من به اتفاق یکی از بچههایی که بچه یزد بود نگهبانی دم در را به عهده گرفتیم. ![]() موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب
ده خاطره از شهید حاج حسین خرازی
1) مرحله اول عملیات که تمام می شود، آزاد باش می دهند و یک جعبه کمپوت گیلاس؛ خنک ، عینهو یک تکه یخ . انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. از راه نرسیده، می گوید«می خواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟» می گویم « چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحاب دارن. نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم .» چند دقیقه می نشیند.تحویلش نمی گیریم،می رود. علی که می آید تو ، عرق از سرو رویش می بارد. یک کمپوت می دهم دستش. می گویم « یه نفر اومده بود ، لاغر مردنی. کمپوت می خواست به ش ندادیم. خیلی پررو بود. » می گوید «همین که الان از این جا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟ » می گویم « آره . همین» می گوید « خاک ! حاج حسین بود .» موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب
روایتی از شجاعت و تدبیر سردار شهید «حاج حسین خرازی»
ماجرای دوئل شهید خرازی با ژنرال بعثی
خبرگزاری فارس: خرازی به ماهر عبدالرشید گفت: «یک پای تو را قطع کردم. میخواهم پای دیگرت را هم قطع کنم!» ماهر جواب داد: بیا! من هم یک دست تو را قطع کردم، دومی را هم قطع میکنم!» خرازی گفت: «باشد! وعده ما امشب در میدان شهر بصره». ![]()
موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب نحوه ی شهادت شهید خرازیفرمانده لشکر14امام حسین (علیه السلام)( سپا ه پاسداران انقلاب اسلامی)شهید خرازی ، بعد از پیروزی انقلاب : شهید خرازی در دوران دفاع مقدس :
![]() سال 1336 ه ش در یکی از محلههای مستضعفنشین شهر شهیدپرور«اصفهان» بنام کوی«کلم»، در خانوادهای آگاه، متقی و با ایمان فرزندی متولد شد که او را حسین نامیدند.از همان آغاز، کودکی باهوش و مودب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد.از آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امور دینی و اخلاقی بچهها بودند. علاوه بر آن، اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله ؛میرفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت، اذانگو و مکبر مسجد شد. موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب |
|
(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview'); |